دسته نرم افزار کاربردی زیردسته
روانشناسی و متافیزیک
شماره مجوز 155/8698745
دکتر حلت صمیمانه رازهای موفقیت در ازدواج را با شما در میان می گذارد.
عاقلانه ازدواج کنید، عاشقانه زندگی کنید.
شوخی نیست، دهها سال، صدها ماه، هزاران روز، و میلیونها دقیقه باید به چشمهایش نگاه کنید، با او گفتگو کنید، از وجود یکدیگر لذت ببرید. واقعا شوخی نیست!
نرم افزار حاضر شامل مجموعه اطلاعات شهید بزرگوار حاج احمد متوسلیان می باشدکه در سال 1386تولید شده است و حاوی حدود 300صفحه متن، 66تصویر و سند، 8دقیقه صوت و 85 دقیقه فیلم می باشد.
معرفی
سه خاطره خیلی کوتاه ولی متصل به هم از سردار حاج احمد متوسلیان خدمتتان عرض میکنم: این غریب دور از وطن، برادرمان حاج احمد متوسلیان در طول مدتی که ما خدمت ایشان بودیم هر بار که خدمت ایشان عرض میشد که در محافظت از جانتان یک مقداری دقت بیشتری کنید و محافظت بیشتری داشته باشید به عنوان مثال وقتی ایشان با خودرو در سطح شهر تردد میکردند زمانی که منافقین در سال 61 افراد را در کوچه و خیابان ترور میکردند احتمال اینکه نارنجکی داخل ماشین ایشان بیندازند زیاد بود. از ایشان می خواستیم که دقت بیشتری داشته باشند. اگر امکان دارد درهای ماشین را ببندند. ایشان همیشه در جواب همه برادران میفرمودند که من با خدای خود عهد بستهام و میدانم که خداوند خواست مرا قبول خواهد کرد. شما هم به فکر خودتان باشید و از جان خودتان محافظت کنید. من از خدا خواستهام که به دست شقیترین آدمهای روی زمین یعنی صهیونیستها به شهادت برسم و میدانم حتماَ خداوند این دعای مرا مستجاب خواهدکرد و به همین دلیل میدانم که نه به دست منافقین و نه به دست عراقیها بلکه به دست صهیونیستها کشته خواهم شد.
خاطره دوم بعد از عملیات بیتالمقدس و فتح خرمشهر زمانی که خدمت حضرت امام شرفیاب شدیم (متوسلیان) ایشان از ناحیه پا مجروح شده بود و عصا در دست داشت. وقتی که خدمت امام رسیدیم ایشان با امام ملاقات خصوصی هم داشت برای عرض گزارش. زمانی که از خدمت امام برمیگشت دیدم که برادر احمد عصا در دست ندارد و خیلی سریع و خیلی خوب دارد حرکت میکند و اصلاَ احساس ناراحتی نمیکند. من از ایشان پرسیدم که عصا را چه کردی. گفت زمانی که خدمت امام بودم امام پرسیدند که پایت چه شده است گفتم که مجروح و زخمی هستم. حضرت امام دستی بر زخم پایم کشیدند و فرمودند ان شاءالله این زخم خوب میشود. من از آن لحظه دیگر احساس درد ندارم و نیاز به عصا هم ندارم.
بعد از اینکه از خدمت امام آمدیم. حاجی در مقابل حسینیه جماران برادران کادر تیپ را جمع کرد و یک سخنرانی آتشین، که الهام گرفته از حضرت امام راحل بود، انجام داد و به برادران تیپ فرمود که میرویم جبهه و کار جنگ را ان شاءالله یکسره خواهیم کرد و در آخر فرمودند یازنگی زنگ یا رومی روم و در همان لحظه به بنده و برادر ناهیدی مأموریت دادند که به منطقه برویم. ما هم در اسرع وقت حرکت کردیم و خودمان را به منطقه جنگی رساندیم برای انجام یک مأموریت. در جریان حمله ناجوانمردانه اسرائیل به جنوب لبنان در سال 1361 از لبنان بیسیم زده بودند و حاج احمد خیلی ناراحت بود. بعد ما خیلی ساده به ایشان گفتیم ان شاء الله مشکل حل میشود بعد از گفتن آن حرفها ایشان با ناراحتی گفت من که به لبنان بروم دیگر برنمیگردم. برادران به فکر خودشان باشند. ما اول شوخی گرفتیم که خودمانی صحبت میکنیم حرفی هم نزدیم گفتیم ان شاءالله میرویم و پیروز هم برمیگردیم و به دل نگرفتیم. قضیه گذشت ایشان گفت برادر برقی شما عملیات فتحالمبین را به یاد داری گفتم بله چیزی از آن نگذشته است، گفت در عملیات فتحالمبین قرار بود امکانات زیادی در اختیار ما بگذارند ولی امکانات کمی در اختیار ما قرار گرفت. من شب هنگامی که برای وضو گرفتن بیرون رفته بودم و فکر میکردم که با این امکانات کم و با این وسائل ناچیز نمیتوانیم کاری کنیم و پیروز شویم و میترسیدیم که آبروریزی بشود و حیثیتمان از بین برود. در این فکر بودم که فشار دستی را بر شانهام احساس کردم. وقتی که برگشتم برادر پاسداری را دیدم که از پاسداران خودمان نبود. گفت برادر احمد شما از خدا و ائمه اطهار غافل شدید و توکل خود را از دست دادهاید و به فکر ماشین و وسایل افتادهاید. به خدا توکل کنید. شما پیروزید. شما عملیات دیگری هم در پیش رو دارید به نام عملیات بیتالمقدس. در آن عملیات هم خرمشهر به دست شما آزاد خواهد شد و از آنجا به لبنان هم میروید و از آنجا شما دیگر بر نمیگردید و آنجا دیگر پایان کار توست. این قضیه را در اتاق برای ما تعریف کرد. بعد از اعزام به سوریه زمانی که درب حرم حضرت زینب (علیهاالسلام) را باز کردند، چشمم به حرم خورد با آن حالات معنوی، سرم را به گوشه حرم گذاشتم. در حالی که گریه میکردم همان برادر سپاهی دوباره به من گفت برادر احمد دیدی با توکل به خدا پیروز شدید اینجا پایان کار توست. ایشان وقتی برگشت ناراحت بود. ناراحت که چرا شهید نشده و به شهادت نرسیده است. دو سه روز بعد از این، آن اتفاق افتاد. بعد رفتیم به طرف لبنان و در شهر زبدانی سوریه مستقر شدیم. بعد حضرت امام راحل فرمودند که راه قدس از کربلا میگذرد و تیپ عازم برگشتن شد. ما و بعضی از بچهها در لبنان باقی ماندیم. برادر احمد برای انجام آخرین کار خود به طرف بیروت رفت. بیروت در محاصره اسرائیلیها بود یعنی راه نفوذ خیلی کم بود. ایشان رفت وسائلی را که در سفارت بود بیاورد. چند ساعت از رفتن ایشان گذشت. ایشان نیامد. وقتی که زمان طول کشید من آن وقت به خودم آمدم، نکند که بلایی به سر ایشان آمده باشد. خدمت شهید همت رسیدم و موضوع خاطره را برایش گفتم. شهید همت ناراحت شد به ایشان گفتم که خدا شاهد است که خودش برایمان چند روز پیش این را گفته است. به هر صورت برادران عازم تهران شدند. برادر عزیزمان حاج احمد متوسلیان هنوز هم که هنوز است بعد از 15 سال به عنوان سردار جاویدالاثر،اثری از ایشان نیست و از خداوند میخواهم که ما را مدیون خون شهیدان نگرداند.
نرم افزار حاضر شامل مجموعه اطلاعات شهید بزرگوار حاج احمد متوسلیان می باشدکه در سال 1386تولید شده است و حاوی حدود 300صفحه متن، 66تصویر و سند، 8دقیقه صوت و 85 دقیقه فیلم می باشد.
معرفی
سه خاطره خیلی کوتاه ولی متصل به هم از سردار حاج احمد متوسلیان خدمتتان عرض میکنم: این غریب دور از وطن، برادرمان حاج احمد متوسلیان در طول مدتی که ما خدمت ایشان بودیم هر بار که خدمت ایشان عرض میشد که در محافظت از جانتان یک مقداری دقت بیشتری کنید و محافظت بیشتری داشته باشید به عنوان مثال وقتی ایشان با خودرو در سطح شهر تردد میکردند زمانی که منافقین در سال 61 افراد را در کوچه و خیابان ترور میکردند احتمال اینکه نارنجکی داخل ماشین ایشان بیندازند زیاد بود. از ایشان می خواستیم که دقت بیشتری داشته باشند. اگر امکان دارد درهای ماشین را ببندند. ایشان همیشه در جواب همه برادران میفرمودند که من با خدای خود عهد بستهام و میدانم که خداوند خواست مرا قبول خواهد کرد. شما هم به فکر خودتان باشید و از جان خودتان محافظت کنید. من از خدا خواستهام که به دست شقیترین آدمهای روی زمین یعنی صهیونیستها به شهادت برسم و میدانم حتماَ خداوند این دعای مرا مستجاب خواهدکرد و به همین دلیل میدانم که نه به دست منافقین و نه به دست عراقیها بلکه به دست صهیونیستها کشته خواهم شد.
خاطره دوم بعد از عملیات بیتالمقدس و فتح خرمشهر زمانی که خدمت حضرت امام شرفیاب شدیم (متوسلیان) ایشان از ناحیه پا مجروح شده بود و عصا در دست داشت. وقتی که خدمت امام رسیدیم ایشان با امام ملاقات خصوصی هم داشت برای عرض گزارش. زمانی که از خدمت امام برمیگشت دیدم که برادر احمد عصا در دست ندارد و خیلی سریع و خیلی خوب دارد حرکت میکند و اصلاَ احساس ناراحتی نمیکند. من از ایشان پرسیدم که عصا را چه کردی. گفت زمانی که خدمت امام بودم امام پرسیدند که پایت چه شده است گفتم که مجروح و زخمی هستم. حضرت امام دستی بر زخم پایم کشیدند و فرمودند ان شاءالله این زخم خوب میشود. من از آن لحظه دیگر احساس درد ندارم و نیاز به عصا هم ندارم.
بعد از اینکه از خدمت امام آمدیم. حاجی در مقابل حسینیه جماران برادران کادر تیپ را جمع کرد و یک سخنرانی آتشین، که الهام گرفته از حضرت امام راحل بود، انجام داد و به برادران تیپ فرمود که میرویم جبهه و کار جنگ را ان شاءالله یکسره خواهیم کرد و در آخر فرمودند یازنگی زنگ یا رومی روم و در همان لحظه به بنده و برادر ناهیدی مأموریت دادند که به منطقه برویم. ما هم در اسرع وقت حرکت کردیم و خودمان را به منطقه جنگی رساندیم برای انجام یک مأموریت. در جریان حمله ناجوانمردانه اسرائیل به جنوب لبنان در سال 1361 از لبنان بیسیم زده بودند و حاج احمد خیلی ناراحت بود. بعد ما خیلی ساده به ایشان گفتیم ان شاء الله مشکل حل میشود بعد از گفتن آن حرفها ایشان با ناراحتی گفت من که به لبنان بروم دیگر برنمیگردم. برادران به فکر خودشان باشند. ما اول شوخی گرفتیم که خودمانی صحبت میکنیم حرفی هم نزدیم گفتیم ان شاءالله میرویم و پیروز هم برمیگردیم و به دل نگرفتیم. قضیه گذشت ایشان گفت برادر برقی شما عملیات فتحالمبین را به یاد داری گفتم بله چیزی از آن نگذشته است، گفت در عملیات فتحالمبین قرار بود امکانات زیادی در اختیار ما بگذارند ولی امکانات کمی در اختیار ما قرار گرفت. من شب هنگامی که برای وضو گرفتن بیرون رفته بودم و فکر میکردم که با این امکانات کم و با این وسائل ناچیز نمیتوانیم کاری کنیم و پیروز شویم و میترسیدیم که آبروریزی بشود و حیثیتمان از بین برود. در این فکر بودم که فشار دستی را بر شانهام احساس کردم. وقتی که برگشتم برادر پاسداری را دیدم که از پاسداران خودمان نبود. گفت برادر احمد شما از خدا و ائمه اطهار غافل شدید و توکل خود را از دست دادهاید و به فکر ماشین و وسایل افتادهاید. به خدا توکل کنید. شما پیروزید. شما عملیات دیگری هم در پیش رو دارید به نام عملیات بیتالمقدس. در آن عملیات هم خرمشهر به دست شما آزاد خواهد شد و از آنجا به لبنان هم میروید و از آنجا شما دیگر بر نمیگردید و آنجا دیگر پایان کار توست. این قضیه را در اتاق برای ما تعریف کرد. بعد از اعزام به سوریه زمانی که درب حرم حضرت زینب (علیهاالسلام) را باز کردند، چشمم به حرم خورد با آن حالات معنوی، سرم را به گوشه حرم گذاشتم. در حالی که گریه میکردم همان برادر سپاهی دوباره به من گفت برادر احمد دیدی با توکل به خدا پیروز شدید اینجا پایان کار توست. ایشان وقتی برگشت ناراحت بود. ناراحت که چرا شهید نشده و به شهادت نرسیده است. دو سه روز بعد از این، آن اتفاق افتاد. بعد رفتیم به طرف لبنان و در شهر زبدانی سوریه مستقر شدیم. بعد حضرت امام راحل فرمودند که راه قدس از کربلا میگذرد و تیپ عازم برگشتن شد. ما و بعضی از بچهها در لبنان باقی ماندیم. برادر احمد برای انجام آخرین کار خود به طرف بیروت رفت. بیروت در محاصره اسرائیلیها بود یعنی راه نفوذ خیلی کم بود. ایشان رفت وسائلی را که در سفارت بود بیاورد. چند ساعت از رفتن ایشان گذشت. ایشان نیامد. وقتی که زمان طول کشید من آن وقت به خودم آمدم، نکند که بلایی به سر ایشان آمده باشد. خدمت شهید همت رسیدم و موضوع خاطره را برایش گفتم. شهید همت ناراحت شد به ایشان گفتم که خدا شاهد است که خودش برایمان چند روز پیش این را گفته است. به هر صورت برادران عازم تهران شدند. برادر عزیزمان حاج احمد متوسلیان هنوز هم که هنوز است بعد از 15 سال به عنوان سردار جاویدالاثر،اثری از ایشان نیست و از خداوند میخواهم که ما را مدیون خون شهیدان نگرداند.
نرم افزار حاضر شامل مجموعه اطلاعات شهید بزرگوار حاج احمد متوسلیان می باشدکه در سال 1386تولید شده است و حاوی حدود 300صفحه متن، 66تصویر و سند، 8دقیقه صوت و 85 دقیقه فیلم می باشد.
معرفی
سه خاطره خیلی کوتاه ولی متصل به هم از سردار حاج احمد متوسلیان خدمتتان عرض میکنم: این غریب دور از وطن، برادرمان حاج احمد متوسلیان در طول مدتی که ما خدمت ایشان بودیم هر بار که خدمت ایشان عرض میشد که در محافظت از جانتان یک مقداری دقت بیشتری کنید و محافظت بیشتری داشته باشید به عنوان مثال وقتی ایشان با خودرو در سطح شهر تردد میکردند زمانی که منافقین در سال 61 افراد را در کوچه و خیابان ترور میکردند احتمال اینکه نارنجکی داخل ماشین ایشان بیندازند زیاد بود. از ایشان می خواستیم که دقت بیشتری داشته باشند. اگر امکان دارد درهای ماشین را ببندند. ایشان همیشه در جواب همه برادران میفرمودند که من با خدای خود عهد بستهام و میدانم که خداوند خواست مرا قبول خواهد کرد. شما هم به فکر خودتان باشید و از جان خودتان محافظت کنید. من از خدا خواستهام که به دست شقیترین آدمهای روی زمین یعنی صهیونیستها به شهادت برسم و میدانم حتماَ خداوند این دعای مرا مستجاب خواهدکرد و به همین دلیل میدانم که نه به دست منافقین و نه به دست عراقیها بلکه به دست صهیونیستها کشته خواهم شد.
خاطره دوم بعد از عملیات بیتالمقدس و فتح خرمشهر زمانی که خدمت حضرت امام شرفیاب شدیم (متوسلیان) ایشان از ناحیه پا مجروح شده بود و عصا در دست داشت. وقتی که خدمت امام رسیدیم ایشان با امام ملاقات خصوصی هم داشت برای عرض گزارش. زمانی که از خدمت امام برمیگشت دیدم که برادر احمد عصا در دست ندارد و خیلی سریع و خیلی خوب دارد حرکت میکند و اصلاَ احساس ناراحتی نمیکند. من از ایشان پرسیدم که عصا را چه کردی. گفت زمانی که خدمت امام بودم امام پرسیدند که پایت چه شده است گفتم که مجروح و زخمی هستم. حضرت امام دستی بر زخم پایم کشیدند و فرمودند ان شاءالله این زخم خوب میشود. من از آن لحظه دیگر احساس درد ندارم و نیاز به عصا هم ندارم.
بعد از اینکه از خدمت امام آمدیم. حاجی در مقابل حسینیه جماران برادران کادر تیپ را جمع کرد و یک سخنرانی آتشین، که الهام گرفته از حضرت امام راحل بود، انجام داد و به برادران تیپ فرمود که میرویم جبهه و کار جنگ را ان شاءالله یکسره خواهیم کرد و در آخر فرمودند یازنگی زنگ یا رومی روم و در همان لحظه به بنده و برادر ناهیدی مأموریت دادند که به منطقه برویم. ما هم در اسرع وقت حرکت کردیم و خودمان را به منطقه جنگی رساندیم برای انجام یک مأموریت. در جریان حمله ناجوانمردانه اسرائیل به جنوب لبنان در سال 1361 از لبنان بیسیم زده بودند و حاج احمد خیلی ناراحت بود. بعد ما خیلی ساده به ایشان گفتیم ان شاء الله مشکل حل میشود بعد از گفتن آن حرفها ایشان با ناراحتی گفت من که به لبنان بروم دیگر برنمیگردم. برادران به فکر خودشان باشند. ما اول شوخی گرفتیم که خودمانی صحبت میکنیم حرفی هم نزدیم گفتیم ان شاءالله میرویم و پیروز هم برمیگردیم و به دل نگرفتیم. قضیه گذشت ایشان گفت برادر برقی شما عملیات فتحالمبین را به یاد داری گفتم بله چیزی از آن نگذشته است، گفت در عملیات فتحالمبین قرار بود امکانات زیادی در اختیار ما بگذارند ولی امکانات کمی در اختیار ما قرار گرفت. من شب هنگامی که برای وضو گرفتن بیرون رفته بودم و فکر میکردم که با این امکانات کم و با این وسائل ناچیز نمیتوانیم کاری کنیم و پیروز شویم و میترسیدیم که آبروریزی بشود و حیثیتمان از بین برود. در این فکر بودم که فشار دستی را بر شانهام احساس کردم. وقتی که برگشتم برادر پاسداری را دیدم که از پاسداران خودمان نبود. گفت برادر احمد شما از خدا و ائمه اطهار غافل شدید و توکل خود را از دست دادهاید و به فکر ماشین و وسایل افتادهاید. به خدا توکل کنید. شما پیروزید. شما عملیات دیگری هم در پیش رو دارید به نام عملیات بیتالمقدس. در آن عملیات هم خرمشهر به دست شما آزاد خواهد شد و از آنجا به لبنان هم میروید و از آنجا شما دیگر بر نمیگردید و آنجا دیگر پایان کار توست. این قضیه را در اتاق برای ما تعریف کرد. بعد از اعزام به سوریه زمانی که درب حرم حضرت زینب (علیهاالسلام) را باز کردند، چشمم به حرم خورد با آن حالات معنوی، سرم را به گوشه حرم گذاشتم. در حالی که گریه میکردم همان برادر سپاهی دوباره به من گفت برادر احمد دیدی با توکل به خدا پیروز شدید اینجا پایان کار توست. ایشان وقتی برگشت ناراحت بود. ناراحت که چرا شهید نشده و به شهادت نرسیده است. دو سه روز بعد از این، آن اتفاق افتاد. بعد رفتیم به طرف لبنان و در شهر زبدانی سوریه مستقر شدیم. بعد حضرت امام راحل فرمودند که راه قدس از کربلا میگذرد و تیپ عازم برگشتن شد. ما و بعضی از بچهها در لبنان باقی ماندیم. برادر احمد برای انجام آخرین کار خود به طرف بیروت رفت. بیروت در محاصره اسرائیلیها بود یعنی راه نفوذ خیلی کم بود. ایشان رفت وسائلی را که در سفارت بود بیاورد. چند ساعت از رفتن ایشان گذشت. ایشان نیامد. وقتی که زمان طول کشید من آن وقت به خودم آمدم، نکند که بلایی به سر ایشان آمده باشد. خدمت شهید همت رسیدم و موضوع خاطره را برایش گفتم. شهید همت ناراحت شد به ایشان گفتم که خدا شاهد است که خودش برایمان چند روز پیش این را گفته است. به هر صورت برادران عازم تهران شدند. برادر عزیزمان حاج احمد متوسلیان هنوز هم که هنوز است بعد از 15 سال به عنوان سردار جاویدالاثر،اثری از ایشان نیست و از خداوند میخواهم که ما را مدیون خون شهیدان نگرداند.